شب رویایی برنامه ایه که هم زمان از اپلیکیشن و سایت ایرانصدا و شبکه تلویزیونی پویا قابل دسترسه. شما می تونید این برنامه رو از ایرانصدا بشنوید و یا از ساعت 9:30 تا 10در شبکه پویا ببینید... با شب رویایی همراه باشید.
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ احترام به بزرگترها
«هدی» و «عزیزجون» قراره که با هم برن خونهی «بیبی مریم»، از اهالی قدیم محلهی باصفا. اونها منتظرن که اتوبوس به ایستگاه برسه. هدی کلّی از بیبی مریم تعریف میکنه؛ آخه بیبی مریم خیلی خوشاخلاقه و همهی اهالی محل دوستش دارن.
⭕️ خوشقولی در بازی
دو تا دوست مهربون بودن به نام های «سارا» و «زهرا» که در همسایگی هم زندگی می کردن. اونا هر روز با اجازه مادراشون به خونه هم می رفتن و توی حیاط با هم بازی می کردن. یکی از روزای سرد زمستون سارا خانم با یه عروسک قشنگ و جدید رفت خونه زهرا و...
⭕️ راه بزن، راه خدا هم ببین!
مردی بود که کارش همیشه دزدی و راهزنی بود؛ با این روش مال به دست می آورد و خرج می کرد، تا اینکه شبی با خود فکری کرد و از کارش پشیمان شد و با خود گفت: «مرگ حق است و بالاخره باید به جهان آخرت سفر کرد و جواب همه کارها را داد.» چون روز شد، به خدمت شیخی رفت که مردی پرهیزکار بود و حال خود را برای او بازگو کرد....
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ احترام به بزرگترها
«هدی» و «عزیزجون» قراره که با هم برن خونهی «بیبی مریم»، از اهالی قدیم محلهی باصفا. اونها منتظرن که اتوبوس به ایستگاه برسه. هدی کلّی از بیبی مریم تعریف میکنه؛ آخه بیبی مریم خیلی خوشاخلاقه و همهی اهالی محل دوستش دارن.
⭕️ خوشقولی در بازی
دو تا دوست مهربون بودن به نام های «سارا» و «زهرا» که در همسایگی هم زندگی می کردن. اونا هر روز با اجازه مادراشون به خونه هم می رفتن و توی حیاط با هم بازی می کردن. یکی از روزای سرد زمستون سارا خانم با یه عروسک قشنگ و جدید رفت خونه زهرا و...
⭕️ راه بزن، راه خدا هم ببین!
مردی بود که کارش همیشه دزدی و راهزنی بود؛ با این روش مال به دست می آورد و خرج می کرد، تا اینکه شبی با خود فکری کرد و از کارش پشیمان شد و با خود گفت: «مرگ حق است و بالاخره باید به جهان آخرت سفر کرد و جواب همه کارها را داد.» چون روز شد، به خدمت شیخی رفت که مردی پرهیزکار بود و حال خود را برای او بازگو کرد....
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
صداها
-
عنوانزمان
-
43:05
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه