توی یه محلهی قشنگ و باصفا عزیزخانم مهربون زندگی میکرد. مامان ماهرخ سالها توی اون محل بود و همه اون رو میشناختن و «عزیزخانم» صداش میکردن... عزیز خانم فرزندی نداشت، ولی همهی بچههای محل انگار بچههای عزیزخانم بودن.
روز مادر نزدیکه و همهی بچهها میخوان برای عزیزخانم جشن بگیرن و روز مادر رو بهش تبریک بگن ... همهی محل جمع شدن و دست به دست هم دادن تا این روز رو برای عزیز خانم یه روز به یاد موندنی کنن... .
روز مادر نزدیکه و همهی بچهها میخوان برای عزیزخانم جشن بگیرن و روز مادر رو بهش تبریک بگن ... همهی محل جمع شدن و دست به دست هم دادن تا این روز رو برای عزیز خانم یه روز به یاد موندنی کنن... .
صداها
-
عنوانزمان
-
9:15
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

