زهرا کوچولو با پدربزرگش به خوبی و خوشی زندگی می کردند. زهرا خیلی بلوط دوست داشت.
یک روز که زهرا با پدربزرگش به جنگل رفته بود تا هیزم جمع کند، یک زرافه دید که کنار یک زرافه ی کوچولو خوابیده بود.
زهرا برای زرافه کمی آب آورد و پدربزرگ هم زخم زرافه را بست.
زرافه هم در عوض از او تشکر کرد. داستان را بشنوید تا بدانید زرافه چطوری از زهرا تشکر کرد ...
یک روز که زهرا با پدربزرگش به جنگل رفته بود تا هیزم جمع کند، یک زرافه دید که کنار یک زرافه ی کوچولو خوابیده بود.
زهرا برای زرافه کمی آب آورد و پدربزرگ هم زخم زرافه را بست.
زرافه هم در عوض از او تشکر کرد. داستان را بشنوید تا بدانید زرافه چطوری از زهرا تشکر کرد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
12:11
کاربر مهمان