وقتی کوکو آن دوردورها خواب بود، خورشید آرام آرام از پشت تپه بالا آمد. لحظهای ایستاد... .
کتاب با این جمله آغاز میشه: «باید از جایی شروع میکرد.»
وقتی کوکو، دختر داستان، خوابه، خورشید آرام آرام از پشت تپهها بالا میآد. تپهای که در سرزمینی یخی و برفیه و خرس سفید بزرگی با تولههاش اونجا زندگی میکنن.
خورشید با کمک باد، کلاه یه ماهیگیر رو از سرش برمیداره، نور خورشید به زیر آب و به چشم یه نهنگ هم میرسه، از ساحل شرقی رد میشه و کنار بال هواپیما، به خاطر یک پسربچه لحظهای میایسته... .
***
این کتاب زیبای تصویری رو انتشارات میچکا چاپ کرده.
کتاب با این جمله آغاز میشه: «باید از جایی شروع میکرد.»
وقتی کوکو، دختر داستان، خوابه، خورشید آرام آرام از پشت تپهها بالا میآد. تپهای که در سرزمینی یخی و برفیه و خرس سفید بزرگی با تولههاش اونجا زندگی میکنن.
خورشید با کمک باد، کلاه یه ماهیگیر رو از سرش برمیداره، نور خورشید به زیر آب و به چشم یه نهنگ هم میرسه، از ساحل شرقی رد میشه و کنار بال هواپیما، به خاطر یک پسربچه لحظهای میایسته... .
***
این کتاب زیبای تصویری رو انتشارات میچکا چاپ کرده.
صداها
-
عنوانزمان
-
8:21
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه