پیامبر به کودکی خرما بخشید... .
یک روز باغبانی رفت
پیش پیامبر خدا
روی سرش گذاشته بود
سینی پر خرمایی را
سینی را برد نزدیک و گفت:
«بفرمایید که نوبر است
خرمای خوب باغ من
شیرینتر است و بهتر است.»
پیامبر عزیز ما
نگاهی کرد به دور و بر
دیدکه نشسته بک پسر
بهتنهایی کنار در
کنار او آمد و گفت:
«بفرما خرما، کوچولو
تازه و خوب و نوبر است
بردار از اینها کوچولو»
گلپسر از جا زود پرید
لبها را پاک کرد با زبان
خرمایی را گرفت و زود
با شادی انداخت تو دهان
خرما را خورد و رفت نشست
پیش پیامبر خدا
توی دل خودش میگفت:
«کاشکی میخوردم دو سه تا»
یک روز باغبانی رفت
پیش پیامبر خدا
روی سرش گذاشته بود
سینی پر خرمایی را
سینی را برد نزدیک و گفت:
«بفرمایید که نوبر است
خرمای خوب باغ من
شیرینتر است و بهتر است.»
پیامبر عزیز ما
نگاهی کرد به دور و بر
دیدکه نشسته بک پسر
بهتنهایی کنار در
کنار او آمد و گفت:
«بفرما خرما، کوچولو
تازه و خوب و نوبر است
بردار از اینها کوچولو»
گلپسر از جا زود پرید
لبها را پاک کرد با زبان
خرمایی را گرفت و زود
با شادی انداخت تو دهان
خرما را خورد و رفت نشست
پیش پیامبر خدا
توی دل خودش میگفت:
«کاشکی میخوردم دو سه تا»
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه