شب رویایی برنامه ایه که هم زمان از اپلیکیشن و سایت ایرانصدا و شبکه تلویزیونی پویا قابل دسترسه. شما می تونید این برنامه رو از ایرانصدا بشنوید و یا از ساعت 9:30 تا 10در شبکه پویا ببینید... با شب رویایی همراه باشید.
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ قیچی و آچار
قیچی و آچار سال ها با هم دوست بودند. قیچی در یک خیاطی کار می کرد و آپار در یک تعمیرگاه. یک روز آچار به قیچی سر زد و دید که بالای طاقچه نشسته است. قیچی خیلی ناراحت بود چون صاحب خیاطی یک قیچی تازه خریده بود ...
⭕️ شاید رو کاشتن سبز نشد
روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد. در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت. ساربان گفت: «چه می کنی مرد؟ چرا حیوان بینوا را می زنی؟» روستایی گفت: «چرا می زنم؟ مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟»...
⭕️ سعید کوچولوی بی انضباط
سعید پسر کوچولوی قصهی ماست. اون خیلی اهل نظم و تمیزی نبود. یه روز توی کوچه با دوستاش فوتبال بازی میکرد؛ اون دلش میخواست شبیه ستارههای فوتبال باشه، به همین دلیل خودش رو بیجهت به زمین مینداخت. لباسای سعید خیلی کثیف شده بودن... .
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ قیچی و آچار
قیچی و آچار سال ها با هم دوست بودند. قیچی در یک خیاطی کار می کرد و آپار در یک تعمیرگاه. یک روز آچار به قیچی سر زد و دید که بالای طاقچه نشسته است. قیچی خیلی ناراحت بود چون صاحب خیاطی یک قیچی تازه خریده بود ...
⭕️ شاید رو کاشتن سبز نشد
روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد. در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت. ساربان گفت: «چه می کنی مرد؟ چرا حیوان بینوا را می زنی؟» روستایی گفت: «چرا می زنم؟ مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟»...
⭕️ سعید کوچولوی بی انضباط
سعید پسر کوچولوی قصهی ماست. اون خیلی اهل نظم و تمیزی نبود. یه روز توی کوچه با دوستاش فوتبال بازی میکرد؛ اون دلش میخواست شبیه ستارههای فوتبال باشه، به همین دلیل خودش رو بیجهت به زمین مینداخت. لباسای سعید خیلی کثیف شده بودن... .
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
صداها
-
عنوانزمان
-
39:07
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه