پرنده ای به نام هدهد در باغی در شهر کابل خانه داشت. پیرزنی در آن باغ زندگی می کرد که به هدهد غذا می داد.
پیرزن روزی هدهد را دید و گفت که این بچه هایی که می بینی دارند برای گرفتن پرنده ها تله می گذراند.
اما هدهد گفت که من بسیار باهوشم و هرگز به دام نمی افتم.
بچه ها ظهر که شد به خانه هایشان رفتند. هدهد هم پایین آمد تا دانه ها را بخورد اما حواسش پرت شد و پایش به یک تور نازک گیر کرد ...
پیرزن روزی هدهد را دید و گفت که این بچه هایی که می بینی دارند برای گرفتن پرنده ها تله می گذراند.
اما هدهد گفت که من بسیار باهوشم و هرگز به دام نمی افتم.
بچه ها ظهر که شد به خانه هایشان رفتند. هدهد هم پایین آمد تا دانه ها را بخورد اما حواسش پرت شد و پایش به یک تور نازک گیر کرد ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان آموزنده برای کودکان سال آخر دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان