لاک پشت و عقرب

لاک پشت و عقرب

  • 2 قطعه
  • 10:02 مدت زمان
  • 857 دریافت شده
راوی: اردشیر منظم
قالب: روایی
دسته‌بندی: کودک
روزی روزگاری لاک پشتی در همسایگی عقربی زندگی می کرد. روزشان خوش بود و شب های شان خوش تر. زندگی آن ها را به هم عادت داده بود. می شود گفت که لاک پشت و عقرب با هم دوست بودند. روزها گذشتند و روزگار برای آن ها اتفاقی بد هدیه آورد.

آن قدر بد که باید خانه و آشیانه شان را می گذاشتند و می رفتند و دور می شدند. آری آنها ناچار شدند هر دو با هم کوچ کنند. اما کوچ لاک پشت و عقرب شاید زیاد عاقلانه نباشد. ولی چون آنها به هم عادت داشتند تصمیم گرفتند دوتایی راهی شوند.
پس سفر آغاز شد. رفتند و رفتند و رفتند تا رودخانه ای از راه رسید. عقرب زودتر از لاک پشت رودخانه را دید و در دلش ترسید. ایستاد و گفت: آه که من چقدر بد شانس ام.
لاک پشت با تعجب گفت: مگر چه شده؟ چرا بدشانسی. خدا نکند! زود بگو ببینم چه شده
عقرب: من الان نه راه پیش دارم نه راه پس.
جلوتر اگربروم رودخانه مرا خواهد برد و اگر برگردم تو را از دست خواهم داد و از تو دور می شوم.
جدایی از تو برای من سخت است لاک پشت عزیز! ...

از ایرانصدا بشنوید

نیش عقرب نه از ره کین است مقتضای طبیعت اش این است

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

2

فصل ها

مشخصات کتاب گویا

سایر مشخصات

دیدگاه خود را بنویسید نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    با سلام:خسته نباشید،عالی بود🙏🙏
  • کاربر مهمان
    خیلی آموزنده ، عالی و خوب بود
  • کاربر مهمان
    مثل همیشه عالی عالی عالی عالی بود
  • کاربر مهمان
    کاربر مهمان
    ميشه لطفاً داستان هاي بيشتري به 🙏🙏🙏 زاريد
    چشم

تصاویر

دسترسی سریع