پیرمرد دهقان قوم و خویشی نداشت و تنها زندگی می کرد.
چون پیرمرد دهقان بی چیز و فقیر بود کسی با او دوست نمی شد. او تلاش بسیار کرد و صاحب باغ بزرگی شد. حالا مردم دوست داشتند با او دوست شوند. اما او دیگر با آنها نوجه نمی کرد.
روزی پیرمرد از تنهایی خسته شده بود. از باغ بیرون رفت تا همنوعی ببیند و دلش باز شود.
در راه خرسی را دید که تنها و بی کس بود ...
چون پیرمرد دهقان بی چیز و فقیر بود کسی با او دوست نمی شد. او تلاش بسیار کرد و صاحب باغ بزرگی شد. حالا مردم دوست داشتند با او دوست شوند. اما او دیگر با آنها نوجه نمی کرد.
روزی پیرمرد از تنهایی خسته شده بود. از باغ بیرون رفت تا همنوعی ببیند و دلش باز شود.
در راه خرسی را دید که تنها و بی کس بود ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان آموزنده از کلیله و دمنه توسط مهدی آذر یزدی ساده نویسی شده و برای کودکان سال آخر دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان