دختر و پسری از دو خانواده پولدار قرار گذاشته بودند که در مراسمی باشکوه در شهر با هم ازدواج کنند و همه مردم شهر را در جشن خود دعوت کنند.
روز جشن، پیرمردی به جشن عروسی آنها آمد، که سر و وضع خوبی نداشت و ژنده پوش بود و به همین خاطر دو خانواده پولدار او را از شهر بیرون کردند، و حسابی هم مسخره اش کرده اند. پیرمرد به چاه آبی رسید و قصد نوشیدن آب کرد، که دختری با سطل های آب به روی شانه اش، به چاه نزدیک شد. دختر که چهره زیبایی نداشت، پیش او آمد و از غذایی که توی عروسی به او داده بودند، به پیرمرد تعارف کرد. پیرمرد برای تشکر به او گفت که می تواند یک آرزوی او را برآورده کند. دختر آرزو کرد که مانند دخترهای خوش چهره بشود. دختر از پیرمرد تشکر کرد و به جشن برگشت. عروس با دیدن زیبایی دختر به سراغ او رفت و از دختر زیبا پرسیدکه از کجا آمده و دختر راز زیباییش را برای او تعریف کرد و با شنیدن داستان، خانواده پولدار به سمت خارج شهر و دیدن پیرمرد هجوم بردند.
روز جشن، پیرمردی به جشن عروسی آنها آمد، که سر و وضع خوبی نداشت و ژنده پوش بود و به همین خاطر دو خانواده پولدار او را از شهر بیرون کردند، و حسابی هم مسخره اش کرده اند. پیرمرد به چاه آبی رسید و قصد نوشیدن آب کرد، که دختری با سطل های آب به روی شانه اش، به چاه نزدیک شد. دختر که چهره زیبایی نداشت، پیش او آمد و از غذایی که توی عروسی به او داده بودند، به پیرمرد تعارف کرد. پیرمرد برای تشکر به او گفت که می تواند یک آرزوی او را برآورده کند. دختر آرزو کرد که مانند دخترهای خوش چهره بشود. دختر از پیرمرد تشکر کرد و به جشن برگشت. عروس با دیدن زیبایی دختر به سراغ او رفت و از دختر زیبا پرسیدکه از کجا آمده و دختر راز زیباییش را برای او تعریف کرد و با شنیدن داستان، خانواده پولدار به سمت خارج شهر و دیدن پیرمرد هجوم بردند.
از ایرانصدا بشنوید
حکایت قدیمی احسان و نیکی انسانهای پاکدل نسبت به دیگر هم نوعان با روایت استاد شمسی فضل اللهی
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان