کربلایی حسن یک الاغ داشت که خاکستری بود، برای همین او را نقرهای صدا میکرد.
کربلایی حسن همیشه نقرهای را میشست و تمیز میکرد. نقرهای الاغ خوشبختی بود چون کربلایی حسن خیلی مهربان بود و الاغش را دوست داشت.
کربلایی حسن یک پالان نقرهای برایش درست کرده بود و یک زنگولهی طلایی هم به گردنش آویزان کرده بود.
هیچکس جرئت نداشت نقرهای را اذیت کند. نقرهای حتی یک بار هم کتک نخورده بود و اصلاً برای هیچکس باربری نکرده بود. تنها کارش این بود که به کربلایی حسن سواری بدهد.
اما روزی از روزها برای کربلایی حسن کاری پیش آمد و او باید به شهر میرفت. او میخواست الاغش را به کسی بسپارد. کربلایی فکر کرد و فکر کرد و سرانجام تصمیم گرفت تا الاغش را به برادرش، مش حسین آقا، بسپارد... .
کربلایی حسن همیشه نقرهای را میشست و تمیز میکرد. نقرهای الاغ خوشبختی بود چون کربلایی حسن خیلی مهربان بود و الاغش را دوست داشت.
کربلایی حسن یک پالان نقرهای برایش درست کرده بود و یک زنگولهی طلایی هم به گردنش آویزان کرده بود.
هیچکس جرئت نداشت نقرهای را اذیت کند. نقرهای حتی یک بار هم کتک نخورده بود و اصلاً برای هیچکس باربری نکرده بود. تنها کارش این بود که به کربلایی حسن سواری بدهد.
اما روزی از روزها برای کربلایی حسن کاری پیش آمد و او باید به شهر میرفت. او میخواست الاغش را به کسی بسپارد. کربلایی فکر کرد و فکر کرد و سرانجام تصمیم گرفت تا الاغش را به برادرش، مش حسین آقا، بسپارد... .
از ایرانصدا بشنوید
این قصهی زیبا را بههمراه دوستانتان بشنوید و لذت ببرید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان