جرج، عنکبوت کوچولو، از آدم ها می ترسید.
عنکبوت کوچولو در تختش خوابید اما خواب بدی دید. جرج همیشه خیالبافی می کرد. او آدم ها را دوست نداشت. از آنها می ترسید.
هر جا که می رفت فکر می کرد آدم ها آنجا هستند و می خواهند او را اذیت کنند. او از پای آدم ها خیلی می ترسید.
او از غذا خوردن آدم ها هم خوشش نمی آمد.
پدر جرج تصمیم گرفت تا درست و حسابی با پسرش حرف بزند ...
عنکبوت کوچولو در تختش خوابید اما خواب بدی دید. جرج همیشه خیالبافی می کرد. او آدم ها را دوست نداشت. از آنها می ترسید.
هر جا که می رفت فکر می کرد آدم ها آنجا هستند و می خواهند او را اذیت کنند. او از پای آدم ها خیلی می ترسید.
او از غذا خوردن آدم ها هم خوشش نمی آمد.
پدر جرج تصمیم گرفت تا درست و حسابی با پسرش حرف بزند ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برای خردسالان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان