ظهر شده بود ولی هنوز مهری خانم غذای ظهرش را درست نکرده بود.
او فقط یک سیب زمینی و یک تخم مرغ داشت. او اصلا نمی دانست چه غذایی باید درست کند.
مهری خانم ناگهان صدایی را شنید که می گفت: حوصله ام را سر بردی چقدر می گویی نداریم نداریم ...
این صدا صدای روح آشپزخانه بود ...
او فقط یک سیب زمینی و یک تخم مرغ داشت. او اصلا نمی دانست چه غذایی باید درست کند.
مهری خانم ناگهان صدایی را شنید که می گفت: حوصله ام را سر بردی چقدر می گویی نداریم نداریم ...
این صدا صدای روح آشپزخانه بود ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برای کودکان سالهای ابتدایی دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان