پرنده کوچولو خیلی از خودش خوشش می آمد.
از صبح تا شب کنار چشمه می نشست و به پر و بالش نگاه می کرد.
یک روز عقابی از بالای سرش رد می شد که پرنده فکری به سرش زد ...
از صبح تا شب کنار چشمه می نشست و به پر و بالش نگاه می کرد.
یک روز عقابی از بالای سرش رد می شد که پرنده فکری به سرش زد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
15:48
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان