display result search
آدم کوچک و خواب های بزرگ
بهمن کوچولو دلش می خواست خیلی زود بزرگ بشه. درست اندازه ی باباش.
گردو کوچولو با چشم گریان در پیاده رو به راه افتاد.
آدمها آن قدر بزرگ شده بودند که موهایشان به ابرها می خورد.
گردو کوچولو همه اش مواظب بود تا کسی پا روی سرش نگذارد.
هنگامی که به خانه رسید، جلو آینه رفت.
آینه لرزید وصدایی از درون اش شنیده شد که مانند صدای خود بهمن بود.....
گردو کوچولو با چشم گریان در پیاده رو به راه افتاد.
آدمها آن قدر بزرگ شده بودند که موهایشان به ابرها می خورد.
گردو کوچولو همه اش مواظب بود تا کسی پا روی سرش نگذارد.
هنگامی که به خانه رسید، جلو آینه رفت.
آینه لرزید وصدایی از درون اش شنیده شد که مانند صدای خود بهمن بود.....
صداها
-
عنوانزمان
-
5:59
کاربر مهمان
کاربر مهمان