پسرک با درخت بلوط توی حیاط خانه شان دوست بود.
یک سنجاب هم در سوراخ درخت زندگی می کرد که با پسرک دوست بود.
پسر یک روز مثل همیشه شیرش را خورد و بطری شیرش را از پنجره به بیرون پرتاب کرد.
منتظر شد تا سنجاب بیاید. ولی خبری از سنجاب نشد.
یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت. یعنی چه بلایی سر سنجاب آمده بود؟ شاید از آنجا رفته بود. شاید با پسرک قهر یود. شاید اصلا ...
در این کتاب و با خواندن داستان این کتاب حس می کنیم که طبیعت درست مثل خانه ی ماست و همه چیز در طبیعت با ما هم خانواده است ...
یک سنجاب هم در سوراخ درخت زندگی می کرد که با پسرک دوست بود.
پسر یک روز مثل همیشه شیرش را خورد و بطری شیرش را از پنجره به بیرون پرتاب کرد.
منتظر شد تا سنجاب بیاید. ولی خبری از سنجاب نشد.
یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت. یعنی چه بلایی سر سنجاب آمده بود؟ شاید از آنجا رفته بود. شاید با پسرک قهر یود. شاید اصلا ...
در این کتاب و با خواندن داستان این کتاب حس می کنیم که طبیعت درست مثل خانه ی ماست و همه چیز در طبیعت با ما هم خانواده است ...
صداها
-
عنوانزمان
-
5:42
کاربر مهمان
کاربر مهمان