زنبور طلایی روی گل ها می نشست و شیره ی آن ها را می مکید. ولی خاله لاکپشته ناراحت بود.
خاله لاکپشته اصلا نمی دانست که خانه ی زنبورها کجاست و آنها عسل تولید می کنند.
برای همین او دلش نمی خواست آنها به گل های او نزدیک شوند ...
خاله لاکپشته اصلا نمی دانست که خانه ی زنبورها کجاست و آنها عسل تولید می کنند.
برای همین او دلش نمی خواست آنها به گل های او نزدیک شوند ...
صداها
-
عنوانزمان
-
15:09
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان