بابای علی کوچولو یه اسب توی دشت دیده بود.
پدرش گفت که چشم اش اشتباهی اسب را دیده.
ولی علی کوچولو دلش می خواست برود تا اسب را ببیند.
برای همین به دشت رفت تا اسب را ببیند ...
پدرش گفت که چشم اش اشتباهی اسب را دیده.
ولی علی کوچولو دلش می خواست برود تا اسب را ببیند.
برای همین به دشت رفت تا اسب را ببیند ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:57
کاربر مهمان