حرفهای بابابزرگ

  • 1 قطعه
  • 2:13 مدت زمان
  • 9 دریافت شده
مادربزرگ رفته سفر و بابابزرگ حسابی دلش تنگ شده.
بابابزرگم زیر لب
یک حرف‌هایی می زند
پیش سماور می رود
هی سر به چایی می زند

می ایستد پای اجاق
طعم غذا را می چشد
می گوید: «ای جانم برنج،
دارد چه قدی می کشد!»

در قوری گل‌قرمزی
انداخت چوب دارچین
یک ظرف دستم داد و گفت:
این باسلوق هارا بچین

مادربزرگت عاشق
این راحت الحلقوم‌هاست
من را گمانم هیچ‌وقت
اندازه‌ی اینها نخواست

خندید و زد بر شانه‌ام
با قه‌قه و قاه بلند
از خنده غش کردیم ما
حالا بخند و کی بخند

آمد صدای زنگ در
بابابزرگ از جا پرید
رفتیم با هم پای در
او زودتر از من رسید

شعر خود ش را زود خواند
خوش آمدی بانو قمر
این خانه بی‌تو جان نداشت
بی‌من نرو دیگر سفر

مادر بزرگ از پای در
هی بو کشید و بو کشید
انداخت ساکش را و گفت
ای وای چی سوزانده‌اید؟

آهنگ ها

مشخصات موسیقی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع