بیلی پسر خوش اخلاقی بود ولی همیشه حوصله اش سر می رفت.
بیلی حوصله اش سر رفته بود. به حیاط رفت و شروع به توپ بازی کرد. بیلی توپ را به در و دیوار می زد. مادرش ناراحت شد و گفت: بیلی! برو به اتاقت سر و صدای تو مرا اذیت می کند.
بیلی به اتاقش رفت و شروه کرد به طبل زدن. اما مادربزرگ با صدای طبل از خواب بیدار شد.
بیلی به اتاق پدرش رفت. پدر در حال تایپ کردن بود. او یک کتاب خنده دار به بیلی داد و گفت: بیا بنشین و این کتاب را بخوان ...
بیلی حوصله اش سر رفته بود. به حیاط رفت و شروع به توپ بازی کرد. بیلی توپ را به در و دیوار می زد. مادرش ناراحت شد و گفت: بیلی! برو به اتاقت سر و صدای تو مرا اذیت می کند.
بیلی به اتاقش رفت و شروه کرد به طبل زدن. اما مادربزرگ با صدای طبل از خواب بیدار شد.
بیلی به اتاق پدرش رفت. پدر در حال تایپ کردن بود. او یک کتاب خنده دار به بیلی داد و گفت: بیا بنشین و این کتاب را بخوان ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برای خردسالان مناسب می باشد
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان