زن و مرد فقیری در زمانهای قدیم زندگی می کردند. مرد که خیلی خوش شانس بود به همسرش گفت: امروز به کاخ شاه می روم تا از او کمک بگیرم.
مرد، سه روز به کاخ شاه می رود اما نگهبان ها او را راه ندادند.
بالاخره شاه دستور می دهد تا به او اجازه ی وارد شدن بدهند. شاه از مرد پرسید که چه کارهایی بلدی؟ او گفت من سکه، اسب و آدم ها را خوب می شناسم شاه قبول می کند به مرد کمک کند با این شرط که هروقت بهش نیاز داشت او به کمک پادشاه بیابد
روزی از روزها پادشاه دستور داد تا مرد را به باغ بیاورند. زیرا اسب شاه علف نمی خورد و به زمین پا می کوبید. شاه از مرد پرسید که این اسب چه جور اسبی است؟
مرد گفت: این اسب خیلی خوب است ولی اگر آب ببیند شنا می کند. شاه هم با اسب به سمت دریا رفتند ...
مرد، سه روز به کاخ شاه می رود اما نگهبان ها او را راه ندادند.
بالاخره شاه دستور می دهد تا به او اجازه ی وارد شدن بدهند. شاه از مرد پرسید که چه کارهایی بلدی؟ او گفت من سکه، اسب و آدم ها را خوب می شناسم شاه قبول می کند به مرد کمک کند با این شرط که هروقت بهش نیاز داشت او به کمک پادشاه بیابد
روزی از روزها پادشاه دستور داد تا مرد را به باغ بیاورند. زیرا اسب شاه علف نمی خورد و به زمین پا می کوبید. شاه از مرد پرسید که این اسب چه جور اسبی است؟
مرد گفت: این اسب خیلی خوب است ولی اگر آب ببیند شنا می کند. شاه هم با اسب به سمت دریا رفتند ...
از ایرانصدا بشنوید
داستان پیشگوی خوش شانس داستانی کهن است با روایت امروزی
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان