شب رویایی برنامه ایه که هم زمان از اپلیکیشن و سایت ایرانصدا و شبکه تلویزیونی پویا قابل دسترسه. شما می تونید این برنامه رو از ایرانصدا بشنوید و یا از ساعت 9:30 تا 10در شبکه پویا ببینید... با شب رویایی همراه باشید.
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ آش سبزی
خرگوش خاکستری، سنجاب کوچولو، خرس قهوهای، طوطی زیبا و آهوی مهربون،همه دور هم جمع شده بودن؛ آخه چند روزی بود که از آقا لاکپشته خبری نبود. آقا لاکپشته هر روز میاومد و به اونا شعر و قصههای تازه، شمردن و خوندن یاد میداد... .
⭕️ خانوم موشه سرما خورده
همه ی حیوانات با هم در یک مزرعه ی بزرگ زندگی می کردند. هر روز صبح زود، خروسه روی پرچین می رفت و می گفت: قوقولی قوقو بیدار شین. مشغول کار و بار شین. همه ی حیوانات بیدار می شدن و برای پیدا کردن غذا به صحرا می رفتند. یک روز که همه بیدار شده بودند و مشغول کار بودند. خبری از خانوم موشه نشد ...
⭕️ سواره خبر از حال پیاده نداره
در روزگاران قدیم مردی شترسوار از بیابان خشک و داغی می گذشت. مرد سواره دلش می خواست هر چه زودتر به شهر برسد اما راه طولانی بود و مقصد دور. سواره رفت و رفت و رفت تا در پای تپه ای به مرد پیاده ای رسید. مرد پیاده خسته بود و به مرد سواره گفت: «برادر خسته ام، جان به دست و پایم نمانده، مرا هم سوار شتر کن و به شهر برسان.» خورجین قشنگی بر دوش مرد پیاده بود....
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ آش سبزی
خرگوش خاکستری، سنجاب کوچولو، خرس قهوهای، طوطی زیبا و آهوی مهربون،همه دور هم جمع شده بودن؛ آخه چند روزی بود که از آقا لاکپشته خبری نبود. آقا لاکپشته هر روز میاومد و به اونا شعر و قصههای تازه، شمردن و خوندن یاد میداد... .
⭕️ خانوم موشه سرما خورده
همه ی حیوانات با هم در یک مزرعه ی بزرگ زندگی می کردند. هر روز صبح زود، خروسه روی پرچین می رفت و می گفت: قوقولی قوقو بیدار شین. مشغول کار و بار شین. همه ی حیوانات بیدار می شدن و برای پیدا کردن غذا به صحرا می رفتند. یک روز که همه بیدار شده بودند و مشغول کار بودند. خبری از خانوم موشه نشد ...
⭕️ سواره خبر از حال پیاده نداره
در روزگاران قدیم مردی شترسوار از بیابان خشک و داغی می گذشت. مرد سواره دلش می خواست هر چه زودتر به شهر برسد اما راه طولانی بود و مقصد دور. سواره رفت و رفت و رفت تا در پای تپه ای به مرد پیاده ای رسید. مرد پیاده خسته بود و به مرد سواره گفت: «برادر خسته ام، جان به دست و پایم نمانده، مرا هم سوار شتر کن و به شهر برسان.» خورجین قشنگی بر دوش مرد پیاده بود....
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
صداها
-
عنوانزمان
-
39:08
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه