حسین پسرش را به میدان فرستاده است... روایتی دربارهی علیاکبر، فرزند ارشد حسین بن علی(ع)، در دشت کربلا.
پدر به چهرهی پسر خیره مانده بود. در مقابل خود جدّش را میدید؛ همان که شوق دیدارش مرد را تا آنجا، تا آن دشت خشک و سوزان کشانده بود.
علیاکبر خیال رفتن به جنگ را داشت. پدر سر تا پای پسر را نگاه کرد و سری تکان داد.
دیگران میگفتند چطور میتواند اجازه دهد. جوان، بی هیچ ترسی، به آن سوی میدان شتافت.
علیاکبر شمشیر را که در هوا میچرخاند، عدهای میگریختند. نه بهتنهایی توان مقابله با او را داشتند و نه جرئتِ حمله به او را.
ناگهان تیری کمانه کرد و بر سینهی پسر نشست. پسر به زمین افتاد و فریاد کشید: پدر!
پدر بهسوی او شتافت... .
***
برنامهی «بچههای عاشورا» در شبکهی رادیویی ایرانصدا، به تهیهکنندگی آتی جانافشان، تهیه و تولید شده است.
پدر به چهرهی پسر خیره مانده بود. در مقابل خود جدّش را میدید؛ همان که شوق دیدارش مرد را تا آنجا، تا آن دشت خشک و سوزان کشانده بود.
علیاکبر خیال رفتن به جنگ را داشت. پدر سر تا پای پسر را نگاه کرد و سری تکان داد.
دیگران میگفتند چطور میتواند اجازه دهد. جوان، بی هیچ ترسی، به آن سوی میدان شتافت.
علیاکبر شمشیر را که در هوا میچرخاند، عدهای میگریختند. نه بهتنهایی توان مقابله با او را داشتند و نه جرئتِ حمله به او را.
ناگهان تیری کمانه کرد و بر سینهی پسر نشست. پسر به زمین افتاد و فریاد کشید: پدر!
پدر بهسوی او شتافت... .
***
برنامهی «بچههای عاشورا» در شبکهی رادیویی ایرانصدا، به تهیهکنندگی آتی جانافشان، تهیه و تولید شده است.
صداها
-
عنوانزمان
-
13:23
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه