عمو بهمن از دست مردم ده ناراحت و دلخور بود. فصل سرما داشت از راه میرسید و انارهای باغ عمو بهمن باید هرچه زودتر چیده میشدند.
رابطهی بین عمو بهمن و مردم ده شکرآب شده بود. عمو بهمن برای انارهای باغش خیلی خیلی نگران بود. از طرفی او نمیتوانست از مردم ده برای چیدن انارها کمک بگیرد، چون خودش سال قبل گفته بود که هیچکس حق ندارد به باغ نزدیک شود.
شب چله نزدیک بود. مردم ده یاد سالهای پیش افتادند که شبهای یلدا را کنار هم میگذراندند و گرمای دلهایشان سرمای زمستان را شکست میداد.
اما امسال دیگر هیچچیز مثل سالهای پیش نبود... .
این قصه برای بچههای دبستانی مناسب است.
رابطهی بین عمو بهمن و مردم ده شکرآب شده بود. عمو بهمن برای انارهای باغش خیلی خیلی نگران بود. از طرفی او نمیتوانست از مردم ده برای چیدن انارها کمک بگیرد، چون خودش سال قبل گفته بود که هیچکس حق ندارد به باغ نزدیک شود.
شب چله نزدیک بود. مردم ده یاد سالهای پیش افتادند که شبهای یلدا را کنار هم میگذراندند و گرمای دلهایشان سرمای زمستان را شکست میداد.
اما امسال دیگر هیچچیز مثل سالهای پیش نبود... .
این قصه برای بچههای دبستانی مناسب است.
صداها
-
عنوانزمان
-
9:05
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

