سام، از قوی ترین و معروف ترین مردان شهر بود.
آن روز در خانه ی سام پهلوان جشن و پایکوبی بود چون قرار بود فرزندش به دنیا بیاید.
سام قدم می زد و با خدا راز و نیاز می کرد که کنیز از دور سر رسید. او به سام گفت: پسرت سالم است اما فقط موهایش سفید است و صورتش کمی سرخ است.
پهلوان با شنیدن این سخن ناراحت شد و دستور داد تا پسر را به کوه البرز ببرند و رها کنند ...
آن روز در خانه ی سام پهلوان جشن و پایکوبی بود چون قرار بود فرزندش به دنیا بیاید.
سام قدم می زد و با خدا راز و نیاز می کرد که کنیز از دور سر رسید. او به سام گفت: پسرت سالم است اما فقط موهایش سفید است و صورتش کمی سرخ است.
پهلوان با شنیدن این سخن ناراحت شد و دستور داد تا پسر را به کوه البرز ببرند و رها کنند ...
از ایرانصدا بشنوید
این قصه برای دبستانی ها مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان