در کشتزاری روی یک درخت و سرسبز و بلند یک جفت کبوتر نر و ماده زندگی می کردند.
یک روز کبوتر ماده گفت که لانه شان خیلی مرطوب است و باید لانه را عوض کنند.
اما کبوتر نر گفت: تابستان که برسد هوا گرم می شود و رطوبت از بین می رود. کبوترها همانجا ماندند و هر روز پس از غذا خوردن مقداری غذا به انبار لانه شان می آوردند و ذخیره می کردند. انبارشان پر از دانه های تر و تازه شده بود.
تابستان که از راه رسید کبوتر نر به جاهای دورتر رفت و کبوتر ماده در خانه تنها ماند. وقتی کبوتر نر به لانه برگشت دید که دانه های انبار خیلی کم شده است. پس عصبانی شد و جفتش را از لانه بیرون کرد ...
یک روز کبوتر ماده گفت که لانه شان خیلی مرطوب است و باید لانه را عوض کنند.
اما کبوتر نر گفت: تابستان که برسد هوا گرم می شود و رطوبت از بین می رود. کبوترها همانجا ماندند و هر روز پس از غذا خوردن مقداری غذا به انبار لانه شان می آوردند و ذخیره می کردند. انبارشان پر از دانه های تر و تازه شده بود.
تابستان که از راه رسید کبوتر نر به جاهای دورتر رفت و کبوتر ماده در خانه تنها ماند. وقتی کبوتر نر به لانه برگشت دید که دانه های انبار خیلی کم شده است. پس عصبانی شد و جفتش را از لانه بیرون کرد ...
از ایرانصدا بشنوید
بار ی دیگر داستانی شیرین از کتاب کلیله و دمنه با روایت شیرین استاد شمسی فضل اللهی
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان