توی شهر بزرگی کفاشی بود که کارش خیلی خوب بود، اما چون از کارش تعریف نمی کرد، مشتری هایش خیلی زیاد نبود. تا جایی که کم کم مشتری هاش خیلی کم شدند.
روزی کفاش سه آدم کوچولو که با لباس های عجیب و غریبی در حال شادی و خوشحالی بودند دید.آدم کوچولو ها کفش نداشتند. کفاش آدم کوچولو ها را صدا زد تا برایشان کفش بدوزد. اما آدم کوچولو ها از ترس فرار کردند و کفاش از روی جای پای آنها برایشان کفش دوخت. آدم کوچولو ها کفش ها را دیدند ،ولی کفش ها برایشان بزرگ بود و کفش ها را کنار بوته گل سرخ جا گذاشتند.
از طرف پادشاه در شهر جار زدند که کفش ابریشمی شاهزاده خانم یک لنگه اش گم شده، و اگر کسی بتواند کفش را بسازد بک کیسه طلا جایزه می گرفت.
نمایش" کفاش و سه کوچولو" در واحد نمایش صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تهیه و تولید شده است.
روزی کفاش سه آدم کوچولو که با لباس های عجیب و غریبی در حال شادی و خوشحالی بودند دید.آدم کوچولو ها کفش نداشتند. کفاش آدم کوچولو ها را صدا زد تا برایشان کفش بدوزد. اما آدم کوچولو ها از ترس فرار کردند و کفاش از روی جای پای آنها برایشان کفش دوخت. آدم کوچولو ها کفش ها را دیدند ،ولی کفش ها برایشان بزرگ بود و کفش ها را کنار بوته گل سرخ جا گذاشتند.
از طرف پادشاه در شهر جار زدند که کفش ابریشمی شاهزاده خانم یک لنگه اش گم شده، و اگر کسی بتواند کفش را بسازد بک کیسه طلا جایزه می گرفت.
نمایش" کفاش و سه کوچولو" در واحد نمایش صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تهیه و تولید شده است.
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برای کودکان سالهای ابتدایی دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان