سالها پیش در یک کشور آفریقایی قبیله ای زندگی می کردند که مردمانش با هم مهربان بودند و رییس قبیله ی خود را هم دوست داشتند. اما یک روز اتفاقی افتاد.
رئیس فبیله بیمار شده بود. پزشک و جادوگر فبیله هر چه تلاش کردند فایده ای نداشت. مردم خیلی ناراحت و نگران بودند.
مردم دیگر حال و حوصله نداشتند.
یک مرد غریبه به قبیله وارد شد. مردم نگران ورود این تازه وارد شده بودند. تازه وارد می دانست که دوای درد رئیس قبیله چیست. یک فرد شجاع باید مار جادو را روی شانه اش می گذاشت و پیش رئیس می آورد. اما همه از مار می ترسیدند ...
رئیس فبیله بیمار شده بود. پزشک و جادوگر فبیله هر چه تلاش کردند فایده ای نداشت. مردم خیلی ناراحت و نگران بودند.
مردم دیگر حال و حوصله نداشتند.
یک مرد غریبه به قبیله وارد شد. مردم نگران ورود این تازه وارد شده بودند. تازه وارد می دانست که دوای درد رئیس قبیله چیست. یک فرد شجاع باید مار جادو را روی شانه اش می گذاشت و پیش رئیس می آورد. اما همه از مار می ترسیدند ...
از ایرانصدا بشنوید
این قصه برای دبستانی ها مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
تا کنون نظری ثبت نشده است