کرم درختی خیلی تنها بود. او هیچ دوستی نداشت.
از سوراخ درخت بلوط بیرون آمد و چشم اش به یک عنکبوت افتاد.
کرم با صدای بلند گفت: آهای! تو کی هستی؟
عنکبوت کمی ترسید. کرم راهش را کشید و رفت تا به یک سنگ پشت رسید ...
از سوراخ درخت بلوط بیرون آمد و چشم اش به یک عنکبوت افتاد.
کرم با صدای بلند گفت: آهای! تو کی هستی؟
عنکبوت کمی ترسید. کرم راهش را کشید و رفت تا به یک سنگ پشت رسید ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:00
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان