سحر می خواست یک دسته گل برای مادرش بگیرد. اما پول نداشت.
آن شب سحر خواب یک پروانه با بال های رنگی دید.
پروانه به او گفت: تو می توانی یک دسته گل به مادرت بدهی.
ولی سحر به او گفت: من که پول ندارم. پروانه گفت: به بال های من نگاه کن. مثل یک دسته ی گل ام تو هم می توانی یک نقاشی مثل بال های من بکشی ...
آن شب سحر خواب یک پروانه با بال های رنگی دید.
پروانه به او گفت: تو می توانی یک دسته گل به مادرت بدهی.
ولی سحر به او گفت: من که پول ندارم. پروانه گفت: به بال های من نگاه کن. مثل یک دسته ی گل ام تو هم می توانی یک نقاشی مثل بال های من بکشی ...
صداها
-
عنوانزمان
-
17:08
کاربر مهمان
کاربر مهمان