سنگ پشتی و عقربی بسیار با هم دوست بودند تا این که در وطن شان اتفاق بدی افتاد.
دو دوست با هم از وطن بیرون رفتند. آنها به آبی رسیدند. اما عقرب از این که نمی توانست از آب رد شود بسیار نگران شد.
سنگ پشت به او دلگرمی داد و گفت بر پشت من سوار شو و از چیزی نترس.
عقرب سوار بر سنگ پشت شد و راهی شدند. سنگ پشت احساس کرد که عقرب دارد کاری می کند. پرسید ای عقرب چه می کنی؟ ...
دو دوست با هم از وطن بیرون رفتند. آنها به آبی رسیدند. اما عقرب از این که نمی توانست از آب رد شود بسیار نگران شد.
سنگ پشت به او دلگرمی داد و گفت بر پشت من سوار شو و از چیزی نترس.
عقرب سوار بر سنگ پشت شد و راهی شدند. سنگ پشت احساس کرد که عقرب دارد کاری می کند. پرسید ای عقرب چه می کنی؟ ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان آموزنده از کلیله و دمنه توسط مهدی آذر یزدی ساده نویسی شده و برای کودکان سال آخر دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
تا کنون نظری ثبت نشده است