در سرزمین های دور، مادر و پسری زندگی می کردند که خیلی فقیر بودند.
آنها از دنیا فقط یک باغچه، یک بز و یک کره اسب داشتند. بز در دره می چرید و وقتی به خانه برمی گشت شیر می داد.
آنها شیر بز را خیلی دوست داشتند. این مادر و پسر در باغچه خانه شان سیب زمینی می کاشتند و می خوردند. آنها خوشحال بودند و با شادی زندگی می کردند.
روزی از روزها گرگی به بز حمله کرد و بز بیچاره را تکه پاره کرد. مادر و پسر هر چه منتظر شدند بز به خانه برنگشت. آنها دنبال بز رفتند و فهمیدند که گرگ کار خودش را کرده است.
آنها حالا فقط سیب زمینی داشتند. روزی مادر بیمار شد و احتیاج به شیر داشت. پسر راهی شد تا از خانه پدربزرگش که آن طرف کوه بود برای مادر شیر بیاورد ...
آنها از دنیا فقط یک باغچه، یک بز و یک کره اسب داشتند. بز در دره می چرید و وقتی به خانه برمی گشت شیر می داد.
آنها شیر بز را خیلی دوست داشتند. این مادر و پسر در باغچه خانه شان سیب زمینی می کاشتند و می خوردند. آنها خوشحال بودند و با شادی زندگی می کردند.
روزی از روزها گرگی به بز حمله کرد و بز بیچاره را تکه پاره کرد. مادر و پسر هر چه منتظر شدند بز به خانه برنگشت. آنها دنبال بز رفتند و فهمیدند که گرگ کار خودش را کرده است.
آنها حالا فقط سیب زمینی داشتند. روزی مادر بیمار شد و احتیاج به شیر داشت. پسر راهی شد تا از خانه پدربزرگش که آن طرف کوه بود برای مادر شیر بیاورد ...
از ایرانصدا بشنوید
لزوم قناعت و ساده زیستی و استفاده از عقل و هوش در مشکلات برای کودکان این داستان را جز پیشنهاد های ویژه ما کرده است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان