حکایت آب فروش و خرش

حکایت آب فروش و خرش

  • 2 قطعه
  • 11:14 مدت زمان
  • 631 دریافت شده
نویسنده: مولانا
راوی: اردشیر منظم
قالب: روایی
دسته‌بندی: کودک
حکایت «آب‌فروش و خرش» یکی از حکایت‌های زیبای مولانای بزرگ است که برای شما بچه‌ها بازنویسی کرده‌ایم.

مرد آب‌‌فروش درآمدی بسیار کمی داشت. او حتی نمی‌‌توانست برای خرش که عصای دستش بود، غذای کافی تهیه کند.
خر، پوست و استخوان شده بود. روزی میرآخور پادشاه، که مسئول آخور پادشاه بود، مرد و خرش را دید. میرآخور و مرد آب‌‌فروش در کودکی با هم دوست بودند. میرآخور به مرد آب‌فروش پیشنهاد خوبی داد... .

از ایرانصدا بشنوید

حکایت مرد آب فروش و خرش، از حکایت های مولانای بزرگ است. بشنوید تا درس بزرگی از آن بگیرید.

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

2

فصل ها

مشخصات کتاب گویا

سایر مشخصات

دیدگاه خود را بنویسید نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    بسیار خوب است
  • کاربر مهمان
    بسیار عالی ممنونم
  • کاربر مهمان
    ممنونم 🙏🏼
  • کاربر مهمان
    ممنونم 🙏🏼
  • کاربر مهمان
    💜💙🤎🖤
  • کاربر مهمان
    خیلی ممنون از تلاش شما
  • کاربر مهمان
    نمیدونم چرا همه ی اسب ها و الاق ها و..... شلاق میزنن؟؟؟؟؟؟؟ من در زمان بچه گی اسبی داشتم که سوار می شدم و بدونه چیزی هدایتش می کردم
  • کاربر مهمان
    سلام یکم عجیب بود اما خیلی قشنگ بود ما خیلی قشنگ بود 🫏🫏🫏🧔🧔🧔🧔🥤🥤🥤💰💰💰💸💸💸🪙🪙🪙
  • کاربر مهمان
    اونی که ۱۴۲/۰۵/۱۷ پیام داده مت جوابشو میدم چون قدیما خیلی آدما کم عقل بودن
  • کاربر مهمان
    این که ۱۴۰۲/۵/۱۷ نظر داده توب یک قصه ی دیگه هم نظر داده دقیقا همین نظر را داده
  • کاربر مهمان
    قصه ی زیبایی بود.
  • کاربر مهمان
    خر بی چاره
  • کاربر مهمان
    عالی بود
  • کاربر مهمان
    الاغ بدبخت 😦😧🥺😥😢😭
  • کاربر مهمان
    🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐴🐴🐴🐴🐴🐴

تصاویر

دسترسی سریع