تنبل احمد مرد خیلی تنبلی بود. آنقدر بیرون نرفته بود که همه فکرمی کردند که او از آفتاب می ترسد.
روزی از روزها همسر تنبل احمد که از دست شوهرش خسته شده بود فکری به سرش زد.
او به بازار رفت و تعداد زیادی کلوچه خرید و کلوچه ها را توی حیات پخش کرد. تعدادی از کلوچه ها را هم توی کوچه ریخت بعد سراغ همسرش که خوابیده بود رفت و گفت: تنبل احمد! تنبل احمد! بیدار شو مرد! بیا ببین از اسمان چقدر کلوچه ریخته! پاشا. من به تو کمک می کنم و کلوچه های توی حیاط را جمع می کنم. تو هم زود برو کلوچه های توی کوچه را جمع کن. تنبل احمد هم بیدار شد و از در خانه بیرون رفت تا کلوچه ها را جمع کند. رفتن همان و بسته شدن در همان ...
روزی از روزها همسر تنبل احمد که از دست شوهرش خسته شده بود فکری به سرش زد.
او به بازار رفت و تعداد زیادی کلوچه خرید و کلوچه ها را توی حیات پخش کرد. تعدادی از کلوچه ها را هم توی کوچه ریخت بعد سراغ همسرش که خوابیده بود رفت و گفت: تنبل احمد! تنبل احمد! بیدار شو مرد! بیا ببین از اسمان چقدر کلوچه ریخته! پاشا. من به تو کمک می کنم و کلوچه های توی حیاط را جمع می کنم. تو هم زود برو کلوچه های توی کوچه را جمع کن. تنبل احمد هم بیدار شد و از در خانه بیرون رفت تا کلوچه ها را جمع کند. رفتن همان و بسته شدن در همان ...
از ایرانصدا بشنوید
ژاله علو و حمید عاملی راوی داستانی قدیمی و زیبا با نکوهش تنبی و بیکاری است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
تا کنون نظری ثبت نشده است