یک تکه طناب، گوشه ی انباری نشسته بود.
تکه ی طناب دلش می خواست به همه کمک کند.
یک روز، یک توپ پلاستیکی آمد و کنار طناب نشست.
پسر صاحبخانه وقتی توپ چهل تکه خرید، توپ پلاستیکی را توی انباری پرت کرده بود ...
تکه ی طناب دلش می خواست به همه کمک کند.
یک روز، یک توپ پلاستیکی آمد و کنار طناب نشست.
پسر صاحبخانه وقتی توپ چهل تکه خرید، توپ پلاستیکی را توی انباری پرت کرده بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
11:04
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه