پاییز قشنگ از راه رسیده بود و برگ ها رنگارنگ و قشنگ بودند.
کلاغ ها از دور و نزدیک قار قار می کردند. ننه گلاب هم چای دم کرده بود و به درخت ها نگاه می کرد. او دلش گرفته بود. دلش برای بچه ها و نوه هایش تنگ شده بود.
او تنها بود ...
کلاغ ها از دور و نزدیک قار قار می کردند. ننه گلاب هم چای دم کرده بود و به درخت ها نگاه می کرد. او دلش گرفته بود. دلش برای بچه ها و نوه هایش تنگ شده بود.
او تنها بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:27
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه