تخم مرغ های رنگی

  • 1 قطعه
  • 11:33 مدت زمان
  • 59 دریافت شده
یک تخم مرغ کوچولو در لانه ی خانم مرغه نشسته بود.
خانم مرغه عاشق تخم مرغ هایش بود. او هر روز با آنها حال و احوال می کرد.
او از آقا خروسه می خواست تا برایش دانه بیاورد چون او نمی توانست تخم ها را تنها بگذارد.
یک روز خانم صاحبخانه آمد پیش مرغه و گفت: عید نزدیک است و من چند تا تخم مرغ می خواهم ...

این قصه به مناسبت عید نوروز تهیه شده است.

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع