در دهکده ای در دامنه ی کوه های بلند، در قاره ی آفریقا زنی با شوهرش زندگی می کرد. آنها بچه ای نداشتند و همیشه آرزو می کردند که بچه دار شوند.
زن هر روز دعا می کرد و از خداوند می خواست که او را صاحب فرزند کند. زنان دهکده او را مسخره می کردند.
زن چند کدو در مزرعه کاشته بود. کدوها بزرگ شدند.
روزی فرشته ای ظاهر شد و به زن گفت که این کدوها او را خوشحال خواهند کرد. بعد همناپدید شد.
چند کدو تبدیل به چند پسر جوان شدند و تمام کارهای خانه و مزرعه را انجام دادند ...
زن هر روز دعا می کرد و از خداوند می خواست که او را صاحب فرزند کند. زنان دهکده او را مسخره می کردند.
زن چند کدو در مزرعه کاشته بود. کدوها بزرگ شدند.
روزی فرشته ای ظاهر شد و به زن گفت که این کدوها او را خوشحال خواهند کرد. بعد همناپدید شد.
چند کدو تبدیل به چند پسر جوان شدند و تمام کارهای خانه و مزرعه را انجام دادند ...
از ایرانصدا بشنوید
این قصه برای دبستانی ها مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان