اردکی جوان در باغی زندگی می کرد. در باغ دریاچه ای بود که ماهی بسیاری داشت.
اردک شنیده بود که گوشت ماهی بسیار خوشمزه است. در یک شب مهتابی که عکس ماه در آب افتاده بود. اردک فکر کرد که ماهی است. به دریاچه رفت و تلاش کرد تا ماهی را بگیرد اما هر چه تلاش کرد نتوانست.
شب های بعد هم تلاش کرد ولی نتوانست.
اردک ناراحت شد و از اردک پیری کمک گرفت. اردک پیر به او خندید و به او گفت این حرفت را به کسی نگو چون تو را مسخره می کنند. اما اردک جوان از اردک پیر نپرسید که ماهی چه شکلی دارد ...
اردک شنیده بود که گوشت ماهی بسیار خوشمزه است. در یک شب مهتابی که عکس ماه در آب افتاده بود. اردک فکر کرد که ماهی است. به دریاچه رفت و تلاش کرد تا ماهی را بگیرد اما هر چه تلاش کرد نتوانست.
شب های بعد هم تلاش کرد ولی نتوانست.
اردک ناراحت شد و از اردک پیری کمک گرفت. اردک پیر به او خندید و به او گفت این حرفت را به کسی نگو چون تو را مسخره می کنند. اما اردک جوان از اردک پیر نپرسید که ماهی چه شکلی دارد ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان آموزنده از کلیله و دمنه توسط مهدی آذر یزدی ساده نویسی شده و برای کودکان سال آخر دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان