آهو کوچولو داشت لب رودخانه آب می خورد که ببر از راه رسید.
آهو کوچولو ترسید و نقشه ای کشید تا از دست ببر رها شود.
او به ببر گفت: تو باید آدم بخوری تا سیر شوی. ولی ببر اصلا آدم را نمی شناخت.
آهو کوچولو ببر را کنار جاده برد تا آدم را به او نشان دهد ...
آهو کوچولو ترسید و نقشه ای کشید تا از دست ببر رها شود.
او به ببر گفت: تو باید آدم بخوری تا سیر شوی. ولی ببر اصلا آدم را نمی شناخت.
آهو کوچولو ببر را کنار جاده برد تا آدم را به او نشان دهد ...
از ایرانصدا بشنوید
این قصه برای خردسالان و دبستانی ها مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان