تاریکی، خانه نداشت. جایی هم برای خواب نداشت. تنهای تنها بود.
تاریکی دوست داشت یه خانه ی گرم و نرم داشته باشد. به خانه ای رسید و در زد. پیرزن در را به رویش باز کرد و گفت: من تاریکی را دوست ندارم.
چون شب یه عالمه مهمان دارم و دلم نمی خواهد خانه تاریک باشد. زود از اینجا برو ...
تاریکی دوست داشت یه خانه ی گرم و نرم داشته باشد. به خانه ای رسید و در زد. پیرزن در را به رویش باز کرد و گفت: من تاریکی را دوست ندارم.
چون شب یه عالمه مهمان دارم و دلم نمی خواهد خانه تاریک باشد. زود از اینجا برو ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان آموزنده برای کودکان دبستانی مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان