- 2778
- 1000
- 1000
- 1000
همکاری موش و زاغ و آهو و سنگ پشت
روزی زاغ سیاه در حال پرواز به صحرای زیبایی رسید و بر شاخه ی درختی نشست. اما شکارچی را دید و ترسید اما بعد با خود گفت تا حیوانات دیگر هستند کسی کاری به زاغ ندارد.
صیاد به زاغ نگاه هم نکرد. دامش را پهن کرد و خود در کناری خوابید.
دسته ای کبوتر شادی کنان از راه رسیدند. رئیس کبوترها که حلقه ی سفیدی بر گردنش بود به آنها گفت : صبر کنید ممکن است که خطری ما را تهدید کند.
اما کبوتران گوش نکردند و به دام افتادند. کبوترها ترسیدند و هر کدام برای نجات خود تلاش می کردند اما طوقی از راه رسید و گفت: این طوری نمی شود. باید همه با هم فکری کنیم ...
صیاد به زاغ نگاه هم نکرد. دامش را پهن کرد و خود در کناری خوابید.
دسته ای کبوتر شادی کنان از راه رسیدند. رئیس کبوترها که حلقه ی سفیدی بر گردنش بود به آنها گفت : صبر کنید ممکن است که خطری ما را تهدید کند.
اما کبوتران گوش نکردند و به دام افتادند. کبوترها ترسیدند و هر کدام برای نجات خود تلاش می کردند اما طوقی از راه رسید و گفت: این طوری نمی شود. باید همه با هم فکری کنیم ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برای بچه های سالهای ابتدایی دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
تا کنون نظری ثبت نشده است